معنی حسین پناهی

حل جدول

حسین پناهی

بازیگر سریال روزگار قریب

سخن بزرگان

حسین پناهی

درک زیبایی درک زیبایی به شمار می رود.

لغت نامه دهخدا

پناهی

پناهی. [پ َ] (اِخ) یکی از شعرای عثمانی است از اهالی روم ایلی در قرن دهم هجری. (قاموس الاعلام ترکی).

پناهی. [پ َ] (اِخ) (مولانا...) درتذکره ٔ مجمعالخواص آمده است: او از همدان و فرزند مرد آن ولایت خواجه میرم بیک کلانتر است. الحق خانواده ٔ خوبی هستند و ارباب فهم و اصحاب طبع را رعایت میکردند و شعرا اغلب در مجالس ایشان میبودند. مولانا لسانی علیه الرحمه میگفته که شراب خواجه میرم از آب دیگر اکابر و اشراف حلالتر است. با مولانا پناهی سالها مصاحب بودیم: [و او راست:]
داغ جنون که بر سر سودائی من است
مجنون عشقم این گل رسوائی من است.
ای وای بر آن کشته که فردای قیامت
بسمل شده ٔ تیغ جفای تو نباشد.
دو شیوه هست خوبان را که جانسوز است و عاشق کش
در اول آن رمیدنها در آخر آرمیدنها.
محنت زده های کوچه ٔ رسوائی
خونین جگران گوشه ٔ تنهائی
حاصل ز غم عشق نکردند بجز
بدنامی ورسوائی و بی پروائی.


گیتی پناهی

گیتی پناهی. [پ َ] (حامص مرکب) عمل گیتی پناه.


خلافت پناهی

خلافت پناهی. [خ ِ ف َ پ َ] (ص نسبی مرکب) منسوب به خلافت پناه و یاء در اینجا افادت تفخیم کند مجازاً، عالیمقام: خدمت خلافت پناهی خواجه علاءالحق والدین بطرف مولانا حسام الدین خواجه یوسف اشارت فرمودند. (انیس الطالبین). خدمت خلافت پناهی راح اﷲ روحه باتمام اشارت فرمود. (انیس الطالبین).


دولت پناهی

دولت پناهی. [دَ / دُو ل َ پ َ] (حامص مرکب) صفت و حالت دولت پناه. پناه دولت بودن:
بدین عقد دولت پناهی کنیم
همان میری و پادشاهی کنیم.
نظامی.
و رجوع به دولت پناه شود.


مملکت پناهی

مملکت پناهی. [م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ] (حامص مرکب) عمل مملکت پناه. || پادشاهی که پشت و پناه اهالی مملکت باشد. (ناظم الاطباء).


حافظ پناهی

حافظ پناهی. [ف ِ پ َ] (اِخ) به کمان ابرو مشهور است، وی از اهل خراسان بود، و آواز خوب داشت چنانکه دو سه جا وظیفه می گرفت، صاحب طبع نیک و دیوانیست. (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 147).


حسین

حسین. [ح ُ س َ] (اِخ) ابن علی بن حسین. رجوع به حسین مغربی و حسین طبری و حسین قمی و حسین اوالی و حسین حاسبی و حسین واسطی و حسین بن بابویه شود.

حسین. [ح ُ س َ] (اِخ) ابن علی بن محمد. رجوع به حسین وفائی و حسین نقوی و حسین عاملی و حسین طغرائی و حسین صیمری و حسین خزاعی شود.

حسین. [ح ُ س َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان.رجوع به حسین بمنی و حسین سملالی و حسین رومی شود.

حسین. [ح ُ س َ] (اِخ) ابن سلیمان.رجوع به حسین رشیدی و حسین حکیم و حسین طائی شود.

حسین. [ح ُ س َ] (اِخ) ابن مبارک. رجوع به حسین موصلی و حسین زبیدی و حسین صیرفی شود.

فرهنگ فارسی آزاد

حسین

حُسَیْن، مُصَغَّر حَسَن با همان معانی حَسَن.


حسین های جان باخته در کربلای ایران بسیارند، حسین نجی- حسین وحدت حق- حسین خاندل- حسین معصومی- حسین رستگار نامدار- حسین مطلق- حسین اسدالله زاده از متأخرین ایشانند. بقیه نیز به صِفَت حسین بودند،

معادل ابجد

حسین پناهی

196

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری